اشعار محمدحسین نجفی

  • متولد:

ای که روح تو را کوه ها می شناسند / محمدحسین نجفی

فارغ از هرچه اما و آیا و زیرا
روح دریایی و رودها را پذیرا

ای که روح تو را کوه ها می شناسند
دست های تو را ریشه های کتیرا

ای تو بشکوه تا جاودان جاودانه
دوستت دارم ای مرد! کوها! کویرا

شکوه اش چیست از بی کسی آن که دارد
آشناتر از آیینه با خود کسی را

از سرت صورتت چشم هایت نگاهت
با توام مهربان! گرد پیری بپیرا!

از نمی دانم امسال یا سال ها پیش
آتشی در من افتاده سوزان و گیرا

در جدال تو با رنج ها، مرگ با کیست؟
ای تو جاوید پایا و جان نمیرا

 

549 0 3.92

شب گل دادن باغ انار است / محمدحسین نجفی

زمستان رفته و گل بی‌قرار است
زمین سبز است هنگام بهار است

میان بوته‌گل‌ها میهمانی‌ست
قرار شاخه و گل برقرار است

هوا غوغاست از باران نم نم
غذای چشمه آب خوشگوار است

قنات روستا از اول صبح
به راه افتاده و سرگرم کار است

کلاس جوجه‌ای در جیک جیک و
کلاغی گرم مشق قار قار است

خبرهای خوشی امروز در باغ
به دست پستچی در انتشار است

همین بادی که می‌گویند عمری‌ست
رفیق ابرهای آبیار است

خدا جشنی تدارک دیده امشب
شب گل دادن باغ انار است
1255 0 2.42

شب قدر است قدر خویش را می‌دانم آیا من / محمدحسین نجفی

کشاندم با چه رویی خویشتن را تا به اینجا من
به مسجد دعوتم کردی چه کاری داشتی با من؟

ملایک بندگانت را صلا دادند اما حیف
چه شب‌ها تا توام خواندند و جا ماندم چه شب‌ها من

هبا بود و هدر یک سال پیش از این و امشب هم
کتابت می‌شود تقدیر یک سال من اما من ...

سعادت یا شقاوت؛ هان؟! چه تقدیری رقم خورده‌ست
چه راهی را از امشب می‌روم تا صبح فردا من

خدا جاریست در دل‌ها و از این مهر بی‌پایان
تمام مردم امشب توشه می‌گیرند الا من

هواخواه کدامین دیدگاهی؟ نور یا ظلمت؟
پس از این بی‌قرار چیستی ای چشم تردامن!

ببار ای چشم تا امشب نریزی آبرویم را
مبادا او که خوابیده‌ست من باشم مبادا من

شب قدر است قدر خویش را می‌دانی آیا تو؟
شب قدر است قدر خویش را می‌دانم آیا من؟
1336 0

کی می آیی گلم به دنیا؟ / محمدحسین نجفی

ای دخترم ای عزیز بابا!
ما تنهاییم بی تو تنها

کی می رسی از جهان دیگر؟
کی می آیی گلم به دنیا؟

دلتنگ توام بگو که تا چند
من منتظر تو باشم اینجا

مشتاق شنیدن توام، کی؟
می بشنوم از لب تو بابا؟...

اینجا همه با تو مهربانند
بابا! نکند بترسی از ما

هم سیب دهد تو را الهه
هم ناز کند تو را طهورا

محیا بزنم صدات یا نه؟
مریم؟ باران؟ بهار؟ زهرا؟

ما منتظر توایم، باشد؟
کی می آیی گلم به دنیا؟



با حذف ابیات
1048 0

عیدی که در کنار تو بودم سعید بود / محمدحسین نجفی

عیدی که در کنار تو بودم سعید بود
آن قدرها سعید که مصداق عید بود

هر جا و هر چه را که نظر کردم آن زمان
در هیأتی جدید و حیاتی جدید بود

با ما بساز باشد و با ساز ما به رقص؟
از روزگار -این شب ظالم- بعید بود

آغاز روزهای خوش ما دو تا درست
پایان روزهای بد سررسید بود...

دادم به مشتلق دل خود را که بودنت
امّید اخرینِ منِ ناامید بود

ای کاش مدتی که نشستم کنار تو
قدر هزار سال پیاپی مدید بود


با حذف ابیات
1426 0 3

ممنون که چند ثانیه با من قدم زدی / محمدحسین نجفی

ممنون دم از سپیده دم از صبحدم زدی
ممنونم از دمیدن خورشید دم زدی

ممنون دم از امید به آینده ای بعید
_آن روز روسپید که می خواستم_ زدی

ممنون که مشق های شب روزگار را
ای صبح در نگاه تو جاری! قلم زدی

در کسوت بهار به پاییزم آمدی
مفهوم فصل ها را ممنون به هم زدی

ممنونم از تو، از تو که این خاطرات را
در متن بدترین لحظاتم رقم زدی
::
از پیش من چه زود، چنان رود رد شدی
ممنون که چند ثانیه با من قدم زدی

 
2179 0 3.13

به این شهر آلوده باران بیاور / محمدحسین نجفی

برای من از باغ ریحان بیاور
سر راهت از روستا نان بیاور

مربا هوس کرده ام باغ رفتی
از آنجا تمشک فراوان بیاور

ببین راستی ریشه زد حسن یوسف
اگر دیدی و بود گلدان بیاور

به این شهر جانکاهِ باری نه دلخواه
به این شهر آلوده باران بیاور

در این شهر تنهایم و جان بابا
محمدامین را به تهران بیاور

برای من این ماهی تنگ خالی
که دور از تو جان می دهد جان بیاور

بیا و به آن خانه - آن با تو خانه -
من این خسته را از خیابان بیاور

مرا معجزی نیست جز شعر گفتن
به من قدر این شعر ایمان بیاور
1422 0 3.67